فرهنگ اصطلاحات عرفانی گلشن راز و شرح آن ها بر اساس ... |
ولایت
«نبوت در کمال خویش صافی است ولایت انتدر او پیـدا نه مخفـی است»
شرح گلشن راز، بیت۳۳۹، ص۲۳۵
«ولایت در ولـی پـوشیـده بـایـد ولـی انــدر نبـی پیــدا نمـایــد»
همان، بیت۳۴۰، ص۲۳۷
«ولایت بـود بـاقی تـا سفــر کـرد چـو نقطه در جهـان دوری دگر کرد»
همان، بیت۳۶۹، ص۲۶۶
لاهیجی «ولایت» را عبارت می داند از قیام بنده به حق، پس از آن که از نفس خود فانی شود و برای دستیابی به این امر خداوند باید متولّی بنده باشد و از او حفاظت نماید تا او به این مرتبه که نهایت مقام قرب و تمکین است نایل آید و به این سعادت بزرگ دست یابد.
در کلام بزرگان آمده است که: « الولایه افضل من النّبوه و الولایه اعلی من النّبوّه » یعنی ولایت نبی که جهت قرب او با حقّ است برتر و بالاتر از جهت نبوّت اوست که اخبار و انبای خلق می باشد؛ زیرا که ولایت، جهت حقّانی ابدی است و هیچ گاه منقطع نمی شود و نبوّت، جهتی است نسبت با خلق و منقطع می شود.
همچنین نقل شده است که: « الولیّ فوق النبیّ و الرسول » که اشاره به موضوع قبلی است. «که جهت ولایت شخص واحد که نبی و رسول است، بلندتر از جهت نبوّت و رسالت خود است؛ نه آن که ولی که تابع نبّی رسول است، اعلا از نبی است». [۱۲۸۷]
ابوالقاسم قشیری گوید: ولی دارای دو معنی است یکی آن که خداوند متولّی کار او باشد چنان که [خبر داد و] گفت: « و هو یتولّی الصالحین »[۱۲۸۸] و یک لحظه او را به حال خود وا نگذارد [بلکه او را حق عزّ اسمه در حمایت و رعایت خود بدارد]. معنی دیگر آن این است که بنده همیشه به عبادت و طاعت خداوند سبحان قیام نماید و عبادت او بر متوالی باشد که هیچ گونه به گناه و معصیت آمیخته نشود.[۱۲۸۹]
اقوال عرفا در مورد «ولایت»
«از ابو یزید بسطامی حکایت کنند که گفت: اولیاء خدای [تعالی] عروسان خدای باشند [عزّ و جلّ] و عروسان نبینند مگر محرمان، و ایشان نزدیک او باشند پوشیده، اندر حجلهای انس، ایشان را نه اندر دنیا بینند و نه در آخرت. …. ابو عثمان مغربی گوید: ولی مشهور بود ولیکن مفتـون نبود. …. گفته اند: ولـی را سـه علامت بود، به خدای مشغول بود و فراموش با خدای بود و همّت وی خدای بود». [۱۲۹۰]
در کشف المحجوب آمده است: «ولایت به فتح واو، نصرت بود اندر حق لغت و ولایت به کسر واو، امارت بود و نیز هر دو مصدر ولیت باشد و نیز ولایت، ربوبیّت بود و از آن است که خداوند تعالی گفت: « هناک الولایه للّه الحقّ »[۱۲۹۱] که کفّار تولّـی بدو کنند و بدو بگروند و از معبودان خود تبرّا کنند و نیز ولایت به معنی محبّت بود امّا ولی روا باشد که فعیل بود به معنی مفعول چنان که خداوند تعالی گفت : «و هو یتوّلی الصالحین».
هجویری ولایت را از مواهب حقّ تعالی بیان کرده و آن را اکتسابی نمی داند و بنده آن را کسب نمی کند بلکه خداوند آن را به او عطا می کند.
او در مورد شرط ولایت و حقیقت آن گفته است که: «شرط ولایت، حفظ حقّ بود و آن که از آفت محفوظ بود این بر وی روا نباشد و این سختی سقط عامیانه باشد سخت که کسی ولی باشد و بر وی کرامات ناقص عادات می گذرد و وی نداند که من ولی ام و این کرامات است».[۱۲۹۲]
«حقیقت ولایت کرامات تخصیص بود و گویند همه ی مسلمانان اولیاء خدایند جلّ جلاله چون مطیع باشند».[۱۲۹۳]
غزالی «ولایت» را از امور بزرگ قلمداد کرده است و آن را خلافت خداوند بر روی زمین می داند اگر بر طریق عدل باشد و اگر شفقت و عدل در آن وجود نداشته نباشد آن خلافت ابلیس باشد و از علل بزرگ فساد در روی زمین ظلم والی بر رعیّت است.
«اصل ولایت داشتن علم و عمل است و علم ولایت داشتن دراز است. اما عنوان آن علم ها آن است که والی باید بداند که وی را بدین عالم برای چه آورده اند، و قرارگاه وی چیست، و دنیا منزلگاه وی است نه قرارگاه».[۱۲۹۴]
رسول (ص) می گوید: «یک روز عدل از سلطانِ عادل، فاضل تر از عبادت شصت ساله بر دوام».
«و از آن هفت کس که در خبر است که «روز قیامت در سایه ی حق – تعالی- باشند» اول سلطانِ عادل است. و گفت: «دوست ترین و نزدیک ترین به خدای- تعالی – امامِ عادل است و دشمن ترین و معذب ترین امام جائر است».[۱۲۹۵]
دکتر موحد می گوید: «اساس همه ی مراتب کمال آدمی، ولایت است و حقیقت ولایت- که مجموعه ای از اوصاف و معانی است- گه گاه در انسان کاملی به نام ولیّ یا نبیّ نمایان می شود».[۱۲۹۶]
از کلام لاهیجی چنین بر می آید که شبستری در مساله ولایت و نبوت تا اندازه ای تحت تاثیر اندیشه های ابن عربی بوده و از او پیروی نموده است.[۱۲۹۷]
ولی
«ولایت در ولـی پـوشیــده بـایــد ولـی انـدر نبـی پیـدا نمـایـد»
شرح گلشن راز، بیت۳۴۰، ص۲۳۷
«ولـیّ و شــاه و درویش و پیمبــر همـه در تحـت حکـم او مسخّــر»
همان، بیت۶۲۷، ص۴۰۸
شارح گلشن راز می گوید:
«در اصطلاح صوفیه «ولی» کسی را نامند که به موجب « و هو یتولّی الصّالحین »[۱۲۹۸] حضرت حقّ، متولّی و متعهّد و حافظ وی گشته، از عصیان و مخالفت او را محفوظ دارد، تا به نهایت کمال که مرتبه ی فنای جهت عبدانی و بقای جهت ربّانی است، وصول یابد. و به این معنی، ولیّ، فعیل به معنی مفعول است. و می تواند بود که ولیّ، فعیل به معنی فاعل باشد به جهت مبالغه، و مأخوذ از تولّی و تقلّد و تعهّد بنده بود عبادت و طاعت حقّ را بر توالی و تتابع، به نوعی که هیچ مخالفت و عصیان در ما بین آن عبادات متخلّل نگردد. و ولی غیر مجذوب مطلق می باید که به این هر دو صفت متحقّق باشد؛ یعنی علی الدّوام، قیام به ادای حقوق اللّه نماید و در حفظ حضرت حقّ باشد تا نفس او اصلاً اقدام به مخالفت و عصیان نتواند بود.
و به حکم احاطه و اشتمال که ولایت راست، مظاهر وی سه نوعند:
یکی، ولی غیر نبی؛ مثل اولیای امّت مرحومه ی محمّدیّه (ع).
دوم، نبی غیر رسول؛ همچو انبیای بنی اسرائیل که بر دین و ملّت حضرت «موسی» بودند.
سیم، رسول؛ مانند «ابراهیم خلیل» و «موسی» و «عیسی» و خاتم الانبیا (ص).
رسول، اعلا از ولیّ فقط و نبّی فقط است و نبی، اعلا از ولّی فقط است؛ چه رسول، ولایت و نبوّت با رسالت دارد و نبی، ولایت و نبوّت دارد و رسالت ندارد؛ و ولی ولایت دارد و نبوّت و رسالت ندارد».[۱۲۹۹]
«نبی چون آفتـاب آمـد ولـی مـاه مقـابـل گـردد انـدر لـی متع اللّه»
شرح گلشن راز، بیت۳۳۸، ص۲۳۲
تشبیه پیامبر(ص) به خورشید و ولی به ماه – در کلام شبستری- بر این موضوع اشاره دارد که نبی نور نبوت و کمال را از آفتاب ولایت می گیرد و به این علت که از نور کمال استفاده می نماید محتاج به کسی نیست و از کسی هم پیروی نمی کند. در واقع همچون آفتاب است که از خود روشن و فروزان است و دیگران را نیز منوّر می سازد؛ امّا ولی غیر نبی و چون ماه است و هر چند که از نور ولایت و کمال بـرخوردار است امّا نور او از آفتاب نبوت نبی نشات می گیرد ،که اگر ولی تابع نبی نباشد نمی تواند به مرتبه ی ولایت دست یابد.[۱۳۰۰]
ایزوتسو می گوید: «ولی از عالی ترین نوع از عارفان به خداست و بر اساس جهان بینی ابن عربی، او به دلیل این درجه حائز ساختار ذاتی «هستی» است». ولیّ را نماد انسان کامل دانسته اند و آن از گسترده ترین مفاهیمی است که مفاهیم دیگری چون نبی و رسول را در بر دارد. ولیّ را دقیقاً به عنوان یکی از اسماء الهی بیان کرده اند و دلیلش این است که ولایت یکی از ابعاد حق تعالی است.
او در مورد تفاوت ولی با رسول و نبی چنین می گوید: علت تفاوت ولی با رسول و نبی این است که رسول و نبی از اسمای الهی نیستند امّا، ولیّ چنین است و خداوند در هیچ جای خود را نبی و رسول نخوانده است امّا خود را ولیّ نامیده و آن را از اسماء خویش قرار داده است. «امّا یک انسان هنگامی که معرفتش نسبت به خدا به بالاترین درجـه می رسد، استحقـاق داشتن این اسـم را پیدا می کند؛ او ولـیّ است. امّـا او بـه خوبـی
می داند که نام ولیّ تنها شایسته ی حق است».[۱۳۰۱]
وهم
«به صبح حشر چـون گردی تو بیدار بدانی کـان همه وهـم است و پندار»
شرح گلشن راز، بیت۱۷۴، ص۱۲۰
«انـانیّـت بـود حـقّ را سـزاوار که هو غیب است و غایب وهم و پندار»
همان، بیت۴۴۶، ص۳۱۷
به نظر لاهیجی، «وهم» نیرویی است که معانی جزئی را ادراک می نماید.[۱۳۰۲]
دکتر سجّادی می گوید: در نزد عارفان و سالکان طریقت جهان وهم عالم امکان است که فرمود: « کلّما فی الکون وهم او خیال».[۱۳۰۳]
«این کلمه، گاهی مترادف «خیال» و به معنی پندار سست و بی بنیاد است؛ و گاهی موافق اصطلاح فلاسفه به معنی قوه ی ادراک معانی جزئی؛ و گاه به معنی مصطلح علمای اصول که حالت چهارم ذهن است نسبت به قضایا و امور». در گفته های شبستری این اصطلاح همراه « پندار» به کار رفته است.[۱۳۰۴]
۲-۲۹. « هـ »
های هو
«نمـاند در میــانـه رهـــرو و راه چـو هـای هـو شتود ملحـق به الله»
همان، بیت ۳۰۰، ص۱۹۵
فرم در حال بارگذاری ...
[شنبه 1400-08-08] [ 09:12:00 ب.ظ ]
|