نگارش پایان نامه درباره :مطالعه تطبیقی جنبش های بنیادگرای دینی در ادیان ابراهیمی مطالعه موردی سه جنبش ... |
سید محمدرضا طباطبایی و عبدالحمید افراخته برای بازشناسی بنیادگرایی و سلفیه در دوران معاصر به سراغ طالبان و القاعده رفتهاند. این دو نویسنده معتقد اند اندیشهی سیاسی سلفیگری رادیکال ریشه در آراء و اندیشه های خوارج، حنابله و وهابیان دارد. جریانهایی خردگریز در میان مسلمانان که با تکیه بر ظواهر قرآن و سنت، هرگونه گرایشهای عقلی، فلسفی و کلامی را در حوزه دیانت رد می کنند. از نظر این دو پژوهشگر، این جریان در دوران معاصر در صورت القاعده و طالبان ظهور کرد. در این مقاله با یک رویکرد توصیفی، به علاوه بر توجه به ریشه های فکری طالبان و القاعده ارتباط میان این دو گروه سلفی با کشورهای حمایتگرشان بررسی می شود. این تحقیق بیشتر به دنبال اثبات این فرضیه است که طالبان و القاعده میراث دار افکار سلفیان در سدههای اولیه ظهور اسلام است. و چندان از تعاریف مدرن از بنیادگرایی استفاده نمیکند. (طباطبایی،۱۳۹۰: ۴۸۶-۴۶۳)
با توجه به توضیحات مختصری که از تحقیقهای انجام شده از بنیادگرایی ارائه شد، در بیشتر تحقیقات بنیادگرایی به صورت عام تحلیل می شود و محققان آن را در بستر مدرنیته قرار می دهند و آن را واکنشی به حاشیهایسازی دین میدانند. از طرف دیگر، اگر به بنیادگرایی به عنوان یک پدیده خاص توجه شده، بیشتر آن را به عنوان یک نیروی سیاسی مخالف ساختار حاکم در نظر میگیرند و کمتر به ابعاد اجتماعی آن توجه می شود.
نکتهی دیگر آن که محققان فارسی زبان به بعضی از این جنبشها مانند اکثریت اخلاقی و هاردیم بسیار کم پرداختهاند. مثلاً، در مورد هاردیم به زبان فارسی تقریباً اثری به شکل مجزا وجود ندارد و فقط ذیل بنیادگراییهای یهودی به شکل مختصر به آن پرداخته شده است . همچنین آثار موجود نیز آنها را از منظر علوم سیاسی و روابط بینالملل مورد بررسی قرار دادهاند یا به اقتضای مسائل سیاسی روز به یک بعد این جنبشهای بنیادگرا توجه می شود. برای نمونه، بعد از حملهی بوش پسر به عراق و افغانستان گروهی از پژوهشگران به توجیههای دینی جرج بوش توجه کردند و به تاثیرپذیری نظام سیاسی آمریکا از راست مسیحی پرداختند.
بنابراین، به نظر میرسد که نیازمند تحقیقی هستیم که جنبشهای بنیادگرا را از منظر اجتماعی بررسی کند، یعنی به زمینه های اجتماعی ظهور این جنبشها توجه بیشتری داشته باشد. همچنین، یکی از مسائل جدیای که در تمام تحقیقهای مربوط به بنیادگرایی مطرح می شود زمینه مسیحی پروتستان این مفهوم است. پس برای درک این که آیا این مفهوم و این پدیده برای جنبشهای دینی دیگر قابل استفاده است یا نه، به تحقیقی تطبیقی در این زمینه نیازمند ایم. البته قابل ذکر است که اکثر پژوهشگرانی که به دنبال نشان دادن جهانشمول بودن مفهوم بنیادگرایی اند اطلاعاتی را به شکل گزینشی از جنبشهای مختلف کنار یکدیگر قرار می دهند، اما به شکل عمیق و چندجانبه به مطالعه تطبیقی در این زمینه نمیپردازند.
بخش سوم
پیشینهی نظری
۱ـ۳ـ پیشینهی نظری
در این بخش، مروری مختصر به تبیینهایی نظری خواهیم داشت که در علوم اجتماعی از بنیادگرایی دینی صورت گرفته است. همانطور که در بخش مقدمه ذکر شد، بنیادگرایی به عنوان فرقه ای کوچک در آمریکا، بیرون از این کشور شناخته شده نبود و تا اواسط سدهی ۲۰ میلادی، فرهنگهای اروپایی از جمله فرهنگ انگلیسی آکسفورد مدخلی برای آن نداشت.
دهۀ ۱۹۶۰ دهه تعمیم این اصطلاح از فرقۀ یاد شده به برخی جریانها در حیطهی ادیان دیگر (مخصوصاً اسلام) است. در سال ۱۹۶۷ عزیز احمد[۶۸]، نویسندۀ مسلمان از شبه قاره با نوشتن مقالهای دربارۀ افکار مودودی، به رابطۀ او با جریان « بنیادگرای ارتدکس» در پاکستان اشاره می کند. (احمد،۱۹۶۷: ۳۸۰-۳۶۹). گامهای بعدی را چند سال بعد پژوهشگران انگلیسینویس عرب مسلمان برداشتند. آن چه ایشان بنیادگرایی خواندند جریان اخوان المسلمین و جریانهای مرتبط در جهان عرب بود (دسوکی[۶۹]،۱۹۷۳: ۱۹۵-۱۸۷) (فخری[۷۰]،۱۹۷۷: ۱۰۷-۹۷).
با انقلاب اسلامی ایران در بهمن سال ۱۳۵۷، جریانی که جمهوری اسلامی برآمده از آن ونمایندهاش بود گونه ای از بنیادگرایی شناخته شد و در نوشته هایی که در سالهای ۷۹ و هشتاد میلادی- این بار نه توسط مسلمانان بلکه توسط پژوهشگران غربی- نوشته شد، نام بنیادگرایی به خود گرفت(هاینز[۷۱]، ۱۹۷۹: ۳۶۶-۳۶۵) (گریفت[۷۲]،۱۹۸۰: ۵۹-۴۷) و این مقالات زمینه شکل گیری یک اصطلاح برای کاربرد در طیف وسیعی از مصادیق بود که دامنه وسیعی از جریانهای تند سلفی تا شیعی در جهان اسلام را در برمیگرفت. در دهه ۱۹۸۰، اصطلاح بنیادگرایی برای گروه های تندرویی از یهودیان نیز به کار گرفته شد و حتی به ادیان دیگر چون هندو، بودایی و سیک توسعه یافت و کوشش شد تا جامعیتی فارغ از دین خاص برای آن درنظر گرفته شود (مارتی و اپل بی،۱۹۹۱: ۵۹۰-۵۳۱).
بنابراین، تا اواخر دهۀ ۸۰ میلادی هنوز اصطلاح بنیادگرایی وسعت معنایی دقیقی پیدا نکرده بود و جامعهشناسان با آنها به عنوان جریانهایی دینی برخورد میکردند که در برابر غلبه این جهان باوری در جهان مدرن واکنش نشان می دهند(بروس،۲۰۰۰: ۱۴).
در واقع به دلیل غلبه نظریه دنیوی شدن بر علوم اجتماعی حداقل تا پایان دهه ۷۰ میلادی، به نقش دین در جامعه توجه چندانی نمیشد. بعد از دهه ۸۰ میلادی و با تغییر در پاردایم نظریه این جهان باوری که با ظهور جنبشهای دینی نیز همراه بود، متفکران علوم اجتماعی سراغ تبیینهایی از نقش دین در جامعه رفتند. هر یک از صاحبنظران در جامعه شناسی و به ویژه جامعه شناسی دین ظهور جنبشها و جریانهای دینی را به شیوهای تحلیل میکردند. در واقع بخش غالبی از جامعهشناسان جریانهای دینی را با توجه به نسبت آنها با جریان این جهان باوری تبیین میکردند. بنیادگرایی دینی نیز از این جریان مستثنی نبود.
اکثر جامعهشناسانی که بنیادگرایی دینی را تبیین می کنند آن را در بستر این جهان باوری به عنوان یک جریان غالب جهانی بررسی می کنند. که در ادامه به تعدادی از آنها خواهیم پرداخت.
۱ـ۳ـ ۱ـ کاستلز[۷۳]:
از نظر کاستلز، بنیادگرایی، برساختن هویتی برای یکسانسازی رفتار فردی و نهادی جامعه با هنجارهایی است که برگرفته از احکام خداوند اند و تفسیر آنها بر عهده مرجع مقتدری است که واسطه خدا و نوع بشر است. بنابراین غیر ممکن است که بنیادگراها بتوانند برای کسانی که در اطاعت و پایبندی آنها به یک مرجع سهیم نیستند درباره چیزی استدلال کنند یا چیزی را به اثبات برسانند. خواه این مرجع یک انجیل بری از خطا باشد، خواه یک پاپ لغزشناپذیر و خواه آن چه در مزامیر یهودیت آمده است. در واقع، اطاعت بی چون و چرا محور اصلی بنیادگرایی است (کاستلز، ۱۳۸۵: ۳۱ ).
از نظر کاستلز، بنیادگرایی دینی در تمامی طول تاریخ بشر وجود داشته است، اما در سالهای پایانی این هزاره، به عنوان منبع هویت، به طور اعجاب آوری نیرومند و اثرگذار جلوه کرد. او معتقد است بنیادگرایی دینی واکنشی است تدافعی در برابر سه تهدید بنیادی که در پایان هزاره، در تمامی جوامع، اکثر انسانها آن را حس می کنند. واکنش علیه جهانیشدن که خودمختاری نهادها، سازمان ها و نظام های ارتباطی موجود در محل زندگی مردم را مضمحل میسازد. واکنش علیه شبکهبندی و انعطافپذیری که مرزهای عضویت و شمول را تیره و تار می کند، روابط اجتماعی تولید را فردی می کند و موجب بیثباتی ساختاری کار، مکان و زمان می شود. بنابراین، گروه های بنیادگرا برای کسب یک هویت جدید در جامعه گسستهی اطلاعاتی شکل میگیرد و به وجود آمدن این گروه ها به عنوان منابع هویت از طریق گسستن از جوامع مدنی و نهادهای دولتی مقدور می شود. آنها، برخلاف جوامع مدنی، تمایزیابی درونی ناچیزی دارند. در واقع، نیرو و توانایی آنها در تامین پناهگاه، تسلی، آرامش و قطعیت است(کاستلز،۱۹۸۳: ۹۳) (کاستلز،۱۳۸۵: ۳۴-۳۱).
همچنین کاستلز ریشه های اجتماعی بنیادگرایی را ناشی از ناتوانی اقتصادی کشورهای محل رشد این جریانها در تطابق با شرایط نوین رقابت جهانی و انقلاب تکنولوژیک و در نتیجه بیبهره ماندن جمعیت جوان و شهری از موج نوسازی می داند. کاستلز عوامل زیر را به عنوان خیزش بنیادگرایی دینی بر می شمارد: «نابودی جوامع سنتی که شامل قطع ریشه های قدرت سنتی روحانیان دینی است)، ناکامی دولت ملی برخاسته از نهضت های ملی گرا در به انجام رساندن نوسازی، و ناکامی در توسعه اقتصادی و توزیع منافع رشد اقتصادی بین اقشار مختلف جامعه. بنابراین، هویت دینی به دست بنیادگراها و در مقابله با سرمایه داری و سوسیالیسم و ملی گرایی برساخته می شود چرا که از نظر بنیادگرایان همه آنها ایدئولوژیهای شکست خوردهی نظام مابعد استعماری اند.» (کاستلز،۱۹۸۳: ۱۵۵)همچنین کاستلز مدعی است که جنبشهای بنیادگرا به دلیل بحرانهایی که در ساختار دولتها و جوامع مدنی به وجود آمده است شکل گرفته اند و چون نوید آرامش و بهشت جاودان را به افراد می دهند، در این دنیای بیهویت، نوید هویتی جدید را به افراد خواهند داد. با توجه به توضیحات ارائه شده، نظریه کاستلز بیشتر جنبه انتزاعی دارد و نمیتواند الگوی دقیقی در واقعیت برای جنبشهای بنیادگرای مختلف باشد.
۱ـ۳ـ ۲ـ گیدنز[۷۴]:
آنتونی گیدنز معتقد است تعریف مدرنیته ایمان به علم نیست بلکه اعتماد به نظام های انتزاعی بی چهره است، نظام هایی مثل نظام بانکداری یا تعاملات فردیت زدایی شده میان مهندسان، مکانیک ها خلبان ها و متصدیان برج کنترل پرواز که باعث پرواز هواپیماها و انتقال هوایی مسافران از یک نقطه به نقطه ای دیگر می شود. اعتماد به نظام های انتزاعی، فراهم کننده اطمینان در زندگی روزمره است، اما این نظام های انتزاعی درست به دلیل ماهیت خودشان نه قادر به ایجاد تشریک مساعی اند و نه قادر به ایجاد آن صمیمتی که تنها از دل روابط مبتنی بر اعتماد شخصی بیرون می آید. چنین صمیمیتی، به قول گیدنز، فقط از درون یک فرایند خودشناسی بیرون می آید زیرا اعتماد میان افراد مبتنی است بر خودفاش سازی متقابل. به این ترتیب، کشف خویشتن به پروژه ای مبدل می شود که درگیری مستقیمی با تاملگری[۷۵] مدرنیته دارد. و به همین دلیل است که بودیسم، تصوف و دیگر سنت های دینی متمرکز بر کشف خود درونی به گزینه های دینی محبوبی در غرب مبدل شده اند. بنیادگرایی های مدرن و جنبش های جدید دینی از نظر گیدنز نیز می توانند در این دنیایی که حیطه های امنیت نسبی با سناریوهای مخاطره آمیز نگران کننده و شک های اساسی در هم پیچیده شده است؛ نوعی اطمینان روان شناختی ارائه کنند. او معتقد است بنیادگرایی دینی به معنای رویکرد آن دسته از گروه های دینی است که خواهان تفسیر لفظی و ظاهری متون یا کتاب های دینی اصلی هستند و معتقدند آموزههای که از چنین قرائتی به دست می آید باید در همۀ جنبه های زندگی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی به کار بسته شود(گیدنز،۲۰۰۲: ۵-۶).
گیدنز معتقد است بنیادگرایی دینی عمدتاً در واکنش به فرایند جهانیشدن پدیدار شده است. هرجا نیروهای فرایند مدرن شدن رفته رفته باعث تزلزل عناصر سنتی جهان اجتماعی می شود، بنیادگرایی به دفاع از عقاید سنتی بر میخیزد. در دنیای جهانیشوندهای که نیازمند دلیل و برهان عقلانی است، بنیادگرایی روی پاسخهای متکی بر ایمان و توسل به حقیقت شعایر پافشاری می کند. به اعتقاد گیدنز بنیادگرایی همان سنت است که به شیوهای سنتی از آن دفاع می شود. بنیادگرایی بیشتر به چگونگی دفاع از عقاید و توجیه عقاید مربوط می شود تا به محتوای خود این عقاید. هرچند بنیادگرایی در برابر مدرنیته صف آرایی می کند، خود نیز برای دفاع از عقاید خویش روشهای مدرن را به کار میگیرد.(گیدنز،۱۳۸۶: ۸۱۳-۸۱۱).
در دیدگاه گیدنز بنیادگرایان دینی فقط یک دیدگاه دربارۀ جهان را درست میدانند، و فقط دیدگاه آنهاست که حقیقت دارد، بنابراین جایی برای ابهام یا تفسیرهای متعدد وجود ندارد. در جنبشهای بنیادگرای دینی، دسترسی به معنای درست و دقیق متون مقدس فقط به گروهی از مفسران ممتاز، مثل روحانیان، کشیشان یا سایر رهبران دینی منحصر است. این امتیاز اقتدار زیادی نه فقط در امور دینی، بلکه در امور دنیای نیز به رهبران میدهد. بنیادگرایان دینی به چهره های سیاسی نیرومندی در جنبشهای مخالف تبدیل شده اند، هم در احزاب سیاسی اصلی و هم به عنوان رؤسای دولت ( مثل آمریکا)(گیدنز،۲۰۰۲: ۶۸).
۱ـ۳ـ ۴ـ برایان اس ترنر[۷۶]
اما برایان. اس. ترنر با مطرح کردن جامعه پست سکولار و جداسازی این جهان باوری سیاسی و اجتماعی چگونگی گروه های بنیادگرا را در دوران معاصر تبیین می کند، و رویکرد او کاملاً در برابر بروس و در کنار نظریه گیدنز قرار میگیرد. او به شیوهای متفاوت در مورد چگونگی ورود دین به عرصه عمومی صحبت می کند و رویکردی متفاوت نسبت به جامعه شناسان بعد از جنگ جهانی دوم مثل آلتوسر[۷۷]، بوردیو[۷۸] و پولانزاس[۷۹] ارائه میدهد. او معتقد است عوامل مختلفی وجود دارد که باعث شده است، دین به شکلی که امروز ما در جامعه معاصر ملاحظه میکنیم در عرصه عمومی حضور پیدا کند. ترنر به سطوح کلان تغییر اجتماعی می پردازد که باعث بازگشت به دین شده است.
فروپاشی شوروی و کاهش قدرت احزاب کمونیستی و لنینیستی باعث شکوفایی دینی در اروپا به ویژه اوکراین، لهستان و یوگسلاوی شد. در این شرایط کلیسای ارتدکس روسیه توانست با پیوند زدن خود با ملیتگرایی روسی خود را در عرصه عمومی مطرح نماید. از طرف دیگر، جهانیشدن و قدرت یافتن اینترنت فرصت های جدیدی را برای گروه های دینی حتی در جوامعی مانند چین فراهم کرد که در بسیاری از امور دینی مورد کنترل و نظارت است (ترنر،۲۰۱۰: ۶۵۳) .
یکی دیگر از تاثیرگذاریهای جهانیشدن افزایش مهاجرتهای گروه های قومی و نژادی است که هر کدام در کشورهای غربی برای خود گروهای دینی مجزا ایجاد کرده اند، مثل ترکها در آلمان که عملاً اقلیت تاثیرگذار مسلمان را در آلمان به وجود آوردهاند، یا چینیهای در مالزی که نماینده بودایی هایند. این گروه ها همگی به شکلی در عرصه عمومی حضور یافتهاند و به اندازه قدرت خود بر عرصه عمومی غلبه یافته اند(ترنر،۲۰۱۱: ۲۳۶).
البته چنین وضعیتی در مورد ناسیونالسیم نیز صادق است که بعد از جنگ جهانی دوم جهان با موجی از ملیگرایی ضد استعماری مواجه شد که نمونه این جنبش های عرفی را در دنیای عرب با عنوان جنبش های پان عربیسم میتوانیم پیدا کنیم. اما همین جنبشها خود عاملی بود که امکان رشد دین و بازگشت به آن را در عرصه عمومی فراهم کرد. چرا که گرایشهای غیردینی این جنبشها اقشار قابل توجهی از طبقات مختلف مردم را که دارای پیشینهی دینی اند کنار گذاشت و این خود باعث شکل گیری واکنشهای دینی خاص در این جوامع شد. در واقع، یکی از نمودهای اصلی بازگشت به دین، اسلام گرایی رادیکالی است که دهه های پایانی قرن بیستم تجربه کرد.
نمونه اصلی آن انقلاب ۱۹۷۹ ایران است که بسیاری از پیش فرضهای نظریه پردازان در مورد این که این جهان باوری پیش فرض اصلی مدرن شدن است را زیر سوال برد و بسیاری از نظریه پردازان را غافلگیر کرد. در واقع، این جنبشهای بنیادگرای اسلامی چون با شعار عدالت و ایجاد برابری سرکار آمدند و با دولت هایی سروکار داشتند که درگیر فسادهای مالی و ادرای بودند، توانستند افراد متنوع از اقشار مختلف به ویژه جوانان را به خود جذب کنند، حتی در بین طرفداران این جنبشها افراد تحصیل کردهای بودند که به واسطه افزایش قیمت ناگهانی نفت دستمزد بالایی یافتند، اما از قدرت کنار گذاشته شده بودند (ترنر،۲۰۰۷: ۱۴۷) (ترنر،۲۰۱۱: ۲۳۸).
ترنر به نظریه هایی که بنیادگرایی را در بستر دنیویشدن قابل فهم میدانند ،یا رویکردی دنیوی به آن دارند ایراد میگیرد: آنها دین را محدود به اعتقادات دینی میدانند، به همین دلیل نمی توانند پدیدهای مانند بنیادگرایی را به درستی تبیین کنند و در مواجهه با آن خود را به راهکارهای دنیوی محدود می کنند، یعنی میگویند چطور با بنیادگرایی دینی برخورد کرد و اجازه نداد که وارد عرصه عمومی شود، این درحالی است که ترنر معتقد است دین و پدیده های دینی را باید شامل عمل و اعتقاد دینی بدانیم، به ویژه در مورد بنیادگرایی؛ در این صورت، آن را یک پدیده عرفی نمیبینیم و بنابر این، میتوانیم تبیین درستتری از این واقعیت ارائه دهیم(ترنر،۲۰۱۰: ۶۵۶). ترنر معتقد است با این تغییر نگاه در مواجهه با دین به چگونگی زوال فرایند این جهان باوری و احیای دینی پیخواهیم برد؛ در این صورت بنیادگرایی به عنوان واکنشی در برابر مدرنیته قابل فهم خواهد شد.
۱ـ۳ـ ۵ـ هرایر دکمیجیان:
دکمیجیان در کتاب جنبش های اسلامی در دنیای معاصر، میان بحران در دنیای اسلام و خیزش و جنبش های بنیادگرایانه رابطهای علی و دورانی ترسیم می کند. او معتقد است که به لحاظ تاریخی، هر زمان که در دنیای اسلام بحرانی به وجود آمده در واکنش به آن، جنبشی نیز شکل گرفته است. دکمیجیان، تمامی جنبشهای اسلامی و تحرکات بنیادگرایانه را در واکنش به بحرانی می داند که دنیای اسلام با آن مواجه بوده است(دکمیجیان،۱۳۶۶: ۳۱). او این مسأله را این گونه توضیح می دهد که یک الگوی تجربی تاریخی در این مورد رابطه علت و معلولی میان بحرانهای اجتماعی و ظهور جنبشهای دینی انقلابی و یا تجدید حیات طلبانه است که خواستار از بین بردن نظم رسمی موجود و ساختن جامعه نو بر پایه ایدئولوژیک ویژه خود اند. در نتیجه، ایدئولوژی این جنبشها هم جامع و هم انعطافناپذیر و منعکسکننده پاسخها و عکس العملهای رهبران فرهمند در قبال شرایط بحرانی است. بنابر این، صرفاً تصادفی نیست که جنبشهای بنیادگرایانهی دارای زمینه های سیاسی ـ فرهنگی مختلف، هنگامی توان قدرت معنوی، اجتماعی ـ سیاسی را به دست آورده اند که دو شرط ملازم یکدیگر در جامعه وجود داشته باشد: اول ظهور یک رهبر فرهمند و دوم جامعهای که عمیقاً دچار آشفتگی است. جنبشهای اسلامگرایانهی گذشته با این دو پدیده مواجه بوده اند و جنبش های اسلامی کنونی نیز از این امر مستثنی نیستند.»
او بحرانهایی را که جوامع اسلامی دچار آن اند اینگونه بر می شمارد : بحران هویت، بحران مشروعیت، فشار و سرکوب، تضاد طبقاتی، ضعف نظامی و بحران فرهنگی(همان، ۵۶-۳۶).
براساس نظریه دکمیجیان، میتوان ادعا کرد که بنیادگرایی ریشه در تاریخ اولیه خیزش اسلامی دارد و نمی توان آن را به پدیدهای مدرن و خارج از دین تلقی نمود. از همین منظر است که دکمیجیان نظریه دوری بودن خیزشهای بنیادگرایانه را مطرح کرده است. دوری که سرآغاز آن به اولین بحران جامعۀ اسلامی (موسوم به بحران خلافت) باز میگردد و پس از آن در مقاطع مهم تاریخی در قالب گونه ای مختلفی از قیام با شعار بازگشت به اصول اولیه اسلام نبوی بازتولید شده است.
۱ـ۳ـ ۶ـ ریچارد آنتون[۸۰]:
آنتون بنیادگرایی دینی را همواره واکنشی ایدئولوژیک در برابر مدرنیته و جوامع این جهان باور میداند. در واقع بنیادگرایی همواره اعتراضی به زوال ارزشهای سنتی و انسانی در جوامع این جهان باور به حساب می آید، اعتراض به این که ارزشهای دینی در مدارس، دانشگاه ها بازار و دادگاهها دیده نمی شود.
او معتقد است بعد از انقلاب صنعتی در اروپا تغییرات قابل توجهی به وجود آمد. یکی از مهمترین این تغییرات جدا شدن محل کار افراد از محل زندگی آنهاست و تخصصی شدن فعالیت های مختلف، به نحوی که ما برای رفع نیازهای کوچک خود نیازمند افراد مختلف هستیم. او معتقد است که این شرایط بر روابط انسانی موثر افتاد و باعث کالایی شدن روابط شد. از طرف دیگر، یکی از مشکلاتی که مدرنیته ایجاد کرد اهمیت یافتن ساعت و زمانبندی در زندگی انسانها بود. یعنی من تحت هر شرایطی باید کار خودم را سروقت انجام دهم. از نظر آنتون این ویژگی با وجود تمام مزایایی که دارد باعث سست شدن روابط انسانی می شود (آنتون، ۲۰۱۰: ۵۲۰).
از دیگر سو، او از این طریق شکل استحالهای را که غرب از قرن هجدهم به بعد دچار آن شد نشان میدهد؛ این که که در طول این دوران غرب چه تغییراتی کرده است و تا چه حد بورکراتیکتر شده است، و غلبه ساختارهای بروکراتیک بر روابط انسانی چگونه اثرگذاشته و خشونتهای ساختاری بعد از انقلاب فرانسه تا چه حد افزایش یافته است. آنتون معتقد است که ما بعد از انقلاب فرانسه، در جهان با ده قدرت برتر مواجه ایم که شمارشان بعد از جنگ جهانی اول به شش قدرت تقلیل پیدا می کند، بعد از جنگ جهانی دوم به دو قدرت و بعد از جنگ خلیج فارس به یک قدرت بلامنازع، یعنی آمریکا. در واقع، در طول این دویست سال تعداد برندگان کمتر شده و تعداد بازندگان افزایش پیدا کرده است و یکی از دلایل گرایش به بنیادگرایی علاوه بر مخالفت با این مشکلاتی است که مدرنیته در روابط انسانی به وجود آورده است و بسیاری از کشورهای در حال توسعه در قرن بیستم با آنها دست به گریبان اند، مبارزه با این حس بازندگی نیز هست. (آنتون:۲۰۰۸: ۲۸-۲۰).
آنتون این سوال را مطرح می کند که حاشیهای شدن کشورها چگونه می تواند بر گرایش به بنیادگرایی تأثیرگذارد؟ از نظر وی، بنیادگرایی ذاتاً مخالف اقلیت بودن است و در واقع اعتراض افرادی است که نه قدرت سیاسی دارند، نه قدرت اقتصادی چون در کشورهایی مانند آمریکا افرادی که در گروه های بنیادگرا جمع شده اند عموماً از موقعیت اقتصادی مناسبی برخوردار اند، اما نقشی در قدرت سیاسی ندارند. و این در حاشیه قرار گرفتن هم در کشورهای اسلامی و هم در جوامع غربی می تواند به عنوان عاملی در بنیادگرایی مطرح شود. به این معنی که در کشورهای اسلامی بنیادگرایی در کشورهایی ظهور می کند که پیشینهی استعماری داشته اند و در کشورهای غربی افرادی که جزء طبقات حاشیهای هستند(همان،۱۲-۱۳).
آنتون بسترهای مختلفی را برای ظهور بنیادگرایی در جوامع مختلف قائل است. بستر فرهنگی که منجر به رشد بنیادگرایی مسیحی شد تقریباً از اواخر قرن نوزدهم آغاز شد که پروتستانها تفسیرهایی باز از کتاب مقدس انجام دادند و حتی طبق این تفاسیر مسیر دموکراسی را که آمریکا در پیشرو داشت طبق کتاب مقدس تفسیر کردند، اما زمانی که ملیگرایی و این جهان باوری به حدی قدرت پیدا کرد که از نظر آنها، خدا را کنار میگذاشت و از طرفی سیل مهاجران به آمریکا که تغییر فرهنگی این کشور را تهدید میکرد و بحرانهای اخلاقی ـ اجتماعی که آمریکا با آن مواجه شده بود، مثل کم اهمیت شدن انجیل به عنوان راهنما، آزادی مسائل جنسی و غیر اخلاقی و بحث آزاد شدن زنان و رهایی آنان باعث شروع فعالیت بنیادگرایان شد و بعد از رسیدن به این دستاورد که فروش مشروبات الکلی را بعد از جنگ جهانی اول ممنوع کردند به انتقاد از بحث تکامل و رایج شدن آن در نظام آموزشی پرداختند (آنتون،۲۰۱۰: ۵۲۶).
در حالی که جنبش بنیادگرای اسلامی در یک بستر ضد استعماری به وجود آمدند- شرایطی که مسلمانان به خاطر نفوذ غرب و حضور آنها در کشورشان به ستوه آمده بودند- این وضعیت حتی بعد از انفجار دلارهای نفتی در کشورهای عربی و خلیج فارس همچنان ادامه داشت؛ چون با وجود این ثروت و زیرساختهایی که به واسطه آن در این کشورها شکل گرفت، آنها توانمندی اداره و مدیریتش را نداشتند و باز به غربیها وابسته بودند و این احساس بیگانهستیزی همچنان در آنها رشد پیدا کرد و به رشد بنیادگرایی کمک نمود.
اما بنیادگرایی یهودی، بر خلاف دو بنیادگرایی دیگر، از فضایی ضد یهودی نشأت گرفته است که در شرق و مرکز اروپا از اواخر قرن نوزدهم آغاز شد و در زمان نازی ها با هولوکاست، و البته سکوتی که جهان در برابر آن انجام داد، به اوج خود رسید. در واقع، به نظر میرسد که بنیادگرایی یهودی پاسخی باشد به مدرنیسم دینی و تغییراتی که در اجتماعی یهودی به وجود آمده است، مثل روشنگری یهودی و این جهان باوری آن و همچنین شکل گیری جنبش صهیونیسم که جنبشی این جهان باور بود و در سال ۱۹۴۸ دولت اسراییل را پایه گذاری کرد. بعضی از بنیادگرایان یهودی مانند گوش آمونیم با وجود دولت این جهان باور موافق و معتقد اند که وجود چنین دولتی زمینه را برای رهاییبخشی و نجات فراهم می کند (در این جا آنان با بعضی از جنبش های مسیحی شباهت دارند) و بعضی دیگر مانند بنیادگرایان اسلامی مانند هاردیم با آن دولت این جهان باور مخالف و معتقد به جدایی و دوری از آن اند.
او برای بنیادگرایی چند ویژگی مهم بر میشمرد: یکی نصگرایی و دیگری سنتگرایی. آنتون تمرکز بر متون مقدس را همواره یکی از عناصر اصلی بنیادگرایی میداند، در واقع نصگرایی اعتقاد به متنی تغییر نیافته و خالی از خطا از طرف خداوند است. این متون دارای جنبه های بسیار خارق العاده و سحرآمیز از نظر معتقدین به آن است و همواره انسانها را میترساند و به آنها امید میدهد. اما سنتگرایی فرآیندی که طی آن احساس می شود که میراث دوران گذشته به ویژه دوران طلایی در حال از بین رفتن است و و تلاش می شود که این میراث در زمان حال احیا شود. در واقع سنتگرایی تلاش برای ایجاد پلی بین زمان گذشته و حال است(آنتون،۲۰۱۰: ۵۲۹)(آنتون،۲۰۰۸: ۷۹-۶۰).
یکی دیگر از ویژگی های بنیادگرایی دینی مدرنیزاسیون گزینشی است، که طبق آن تمام گروه های بنیادگرا در فضای مدرن فعالیت می کنند، و حتی واکنشی به مدرنیته اند، اما آن را صد در صد نپذیرفتهاند، و فقط از بخشهایی از آن را در جهت اهداف خود استفاده می کنند. البته گاهی از اوقات بنیادگرایان نسبت به مدرنیته یک گرایش شدیداً رادیکال پیدا می کنند و تمایل دارند که در برابر آن خلوص و پاکی خویش را حفظ نمایند. و معمولاً از استراتژیهایی مثل هجرت و جدایی و مبارزهی نظامی برای پاک ماندن استفاده می کنند. این هجرت و جدایی گاهی به شکل رادیکال و به شکل فیزیکی است و گاهی به شکل نمادین و نهادی (آنتون،۲۰۱۰: ۵۳۱) (آنتون،۲۰۰۸: ۱۱۷).
آنتون جز معدود نظریهپردازانی در علوم اجتماعی است که علاوه بر بررسی نسبت بنیادگرایی با این جهان باوری، به بستر شکل گیری جنبشهای بنیادگرا در ادیان مختلف و ویژگیهای خاص این جنبشها توجه می کند. او ویژگیهایی مانند سنتگرایی و متنگرایی و همچنین مدرنیته گزینشی برای این جنبشها قائل است.
با توجه به توضیحات ارائه شده در این بخش، عموم نظریه پردازان، اگر به بنیادگرایی دینی پرداخته اند، بیشتر آن را در ارتباط با این جهان باوری مورد بررسی قرار دادهاند و آن را به شکل خاص به عنوان یک پدیده اجتماعی زیر ذره بین نگذاشته و ابعاد این نوع ازجنبشها را بررسی نکرده اند. در واقع به نظر میرسد که جز آنتون و دکمیجیان که تا حدی دقیقتر در مورد ویژگیهای جنبشهای بنیادگرا بحث کرده اند. بقیهی نظریهپردازان با نگاهی کلنگر آن را در کنار بقیهی جریانهای دینی در بستر این جهان باوری و جهانیشدن بررسی می کنند. از آنجایی که ما در این تحقیق به دنبال مقایسه و تطبیق ایم، به چارجوب نظریای نیاز داریم که ابعاد بنیادگرایی را بیش از این نظریه ها بر ما روشن کند. به همین دلیل نظریه آلوموند و اپل بی در مورد این نوع از جنبشها را به عنوان چارچوب نظری انتخاب کردیم که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
۲ـ۳ـ چارچوب نظری:
آلموند و اپل بی[۸۱] معتقد اند جنبشهای بنیادگرا خود را در برابر جریانهایی میبینند و خود را متعهد میدانند که در برابر آن قیام کنند و واکنش نشان دهند. گروهی سنتهای دینی خود را در معرض تهدید می بینند یا گروهی دیگر جریانی دینی ـ ملی را در مقابل خویش مشاهده می کنند. اما اکثر آنها در برابر جریانی این جهان باور و اشاعهی دولت این جهان باور به وجود آمده اند. جامعه شهری به طور کلی برای بنیادگرایان تهدید به حساب می آید (آلموند و اپلبی و سیوان،۲۰۰۳: ۱۰۰)
در واقع او نیز ظهور جنبشهای بنیادگرای دینی را در بستر فرایند دنیویشدن فهم می کند، یعنی با این که ظهور چنین جنبشهایی را انکار نکرده و هویت دینی آنها را تایید می کند، اما افزایش رو به رشد آنها را به این معنا نمیداند که فرایند این جهان باوری در حال نزول است. در واقع او معتقد است، بنیادگرایی دینی خود محصول فرایند این جهان باوری است و دینی که بنیادگرایان به دنبال احیای آن اند دین سنتی نیست، حتی اگر چنین ادعایی باشد.
بنیادگرایان به داشتن رفتار و باورهای درست دینی اعتقاد دارند. آنها به دنبال روشهای جدیدی هستند برای حمایت از روشهای سنتی و دینی و تلاش برای جلوگیری از فروپاشی آن، اما معتقد اند که به ندرت روش های سنتی و قدیمی در این زمان برای رسیدن به این هدف کفایت می کنند. هیچ جنبش بنیادگرایی نمیپذیرد که به شکلی رادیکال به دنبال ارائه تفسیری جدید از سنت است. این جنبشها عموماً معتقد اند تفسیر رهبرانشان از تعالیم دینی درستترین تفسیر از دین است(مارتی،۱۹۹۱: ۶۴۵) (آلموند،۲۰۰۳: ۱۱۴).
فرم در حال بارگذاری ...
[چهارشنبه 1400-08-05] [ 11:47:00 ق.ظ ]
|