پروژه های پژوهشی دانشگاه ها درباره : اشتباه در موضوع قرارداد با مطالعه تطبیقی در حقوق فرانسه ... |
آنچه از این متن استنباط میگردد اهمیت شخصی یا نوعی امر مورد تدلیس است، اهمیتی که می تواند بهنوعی اراده را دچار تزلزل کند. اما اگر وصف و یا اصولاً مورد موضوع تدلیس بیاهمیت باشد، به اراده نیز لطمهای وارد نمیگردد و تدلیس از اساس بیاثر میباشد.
بر این اساس باید گفت تدلیس هم از حیث تحقق مفهومی و هم از حیث اثر نیازمند مفهوم و اثر اشتباه میباشد و بنابراین نظریه اشتباه درهرحال بینیاز از مفهوم تدلیس میباشد درحالیکه مفهوم تدلیس درهرحال نیازمند نظریه اشتباه میباشد. پر واضح است اعتقاد به خیار و حق فسخ درخصوص تدلیسهایی که به قصد و رضا خدشهای وارد نمیآورد،[۱۱۹۲] نمیتواند توجیه حقوقی داشته باشد و خلاف مسلّمات فقه امامیه و تبعاً حقوق ایران میباشد. معتقدان به این دیدگاه به تقلید از حقوق فرانسه خواستهاند برای تدلیس اثری فراتر از اشتباه قائل شوند و حتی آنجا که در انگیزه ها و یا وصف غیر مهم تدلیس واقع می شود، آنرا باعث خیار فسخ بدانند. البته ایشان با اشراف به این ایراد، درصدد رفو کردن آن با مبنای لاضرر می باشد،[۱۱۹۳] اقدامی که بهاعتقاد ما نه یک قدم به جلو بلکه یک گام به عقب میباشد. چراکه تدلیس در اوصاف غیر مهم و یا انگیزه های شخصی اساساً باعث ضرر نمیگردد که لاضرر بخواهد آنرا از میان بردارد. اگر تدلیس لزوم چنین قراردادی را بردارد آیا خود برخلاف اصل لاضرر، موجبات ضرر طرف دیگر را فراهم نیاورده است؟
وانگهی اگر هم در اثر چنین تدلیسی در حاقّ واقع ضرری به طرف دیگر (مدلَّس) وارد آید، این ضرر با ملاک خدشه بر قصد و رضا بر نمودار اراده قابل کشف و پیگیری است و نیازی به مبنای جدید و قاعدهگریزی مانند اصل لاضرر وجود ندارد. اصولاً قواعد فنی اراده خود مشتمل بر مصلحت فرد اشتباهکننده است و هر جا در اثر اشتباه ضرری متوجه او گردد در دو قالب قصد و رضا این ضرر هویدا می شود و از باب خدشهای که بر هر یک از قصد و یا رضا وارد می آورد، این ضرر قابل رهگیری و جلوگیری است. ضمانت اجرای عیوب اراده، مانع تحقق چنین ضرری میگردد. علاوهبراین اگر لاضرر مدعی است که فراتر از قواعد نظریه اراده و عیوب آن کارساز است چرا هنگامی که فرد اشتباهکننده در مقابل طرف دیگر (که هیچ تقصیر و تدلیسی در تحقق اشتباه نداشته است و با حسن نیّت به استحکام معاملات خود میاندیشد)، بر بطلان و یا خیار فسخ اصرار میورزد، به میان نمیآید تا ضرری را دفع کند و مانع اجرای قواعد فنی اراده گردد؟
بیشک در بادی امر تکیه بر لاضرر خوشایند عدالتخواهانی است که به هر نحو ممکن میخواهند فرد فریبکار را به عقوبت فعل و اندیشه ناشایست خود برسانند، عقوبتی که در حقوق ما برخلاف حقوق فرانسه و پیشینه رومی آن، راه به جایی نمیبرد و اگر اندک تدقیقی در معنا به خرج دهیم به صرافت خواهیم یافت که چنین انحرافی ناشی از چند امر میباشد ۱- غفلت از قواعد مربوط به اراده و عیوب آن ۲- متأثر شدن از سابقه کیفری تدلیس در حقوق فرانسه و بالمآل به مقابله برخاستن با آن با سلاح لاضرر ۳- همانندسازی تدلیس در استقلال خود از نظریه اشتباه به سان حقوق فرانسه؛ بدین نحو که در امور غیر مهم و بیاهمیت بهمانند انگیزه های شخصی نیز تدلیس مستقل و فراتر از اشتباه برای خود با ایجاد خیار فسخ، جعل قاعده کند. بااینحال آنکه فرد فریبکار خاطر نیاساید و چنین نپندارد که سوء نیّت او بیاثر میباشد، باید چنین فردی را در ردُ و انکارها و ادعاها و اثباتهای طرفینی در جانب مدعی و طرف ضعیفتر قرار داد و از این باب به او سخت گرفت تا شاید اندکی طرف دیگر را از رنجش خاطر رهاند و کامش را شیرین کرد.
اکنون میبایست به احکام و آثار تدلیس پرداخت ولیکن بهخاطر گستردگی مباحث مربوط و محدودیتهای نوشتاری تفصیل این مباحث را به منابع مرتبط وامیگذاریم[۱۱۹۴] و در اینجا تنها به ذکر این نکته بسنده میکنیم که چون تدلیس نیز از عیوب اراده تلقّی می شود لذا حتی اگر از جانب شخص ثالث هم واقع گردد دارای اثر میباشد[۱۱۹۵] و نباید مانند برخی از بزرگان گفت اگر تدلیس بهوسیله شخص ثالث واقع شد و خریدار به انجام معامله ترغیب شد، حق فسخ برای فریب خورده ایجاد نمی شود.[۱۱۹۶]
مبحث دوم: توصیف خلاف واقع
توصیف خلاف واقع[۱۱۹۷] یا دروغ[۱۱۹۸] نیز به نوعی می تواند تدلیس تلقّی شود. البته چون در تدلیس قصد سوء شرط است، درحالیکه توصیف خلاف واقع می تواند بدون سوء نیّت هم تحقق یابد، بنابراین میتوان توصیف خلاف واقع را مستقل از تدلیس بحث کرد. عمده ثمره بحث در این است که اگر کسی بهاشتباه درخصوص کالایی توصیف خلاف واقع انجام دهد، مرتکب تدلیس نشده است؛ هرچندکه در همین خصوص هم برخی معتقدند تدلیس رخ داده است.[۱۱۹۹] در قانون مدنی چنانکه گذشت تدلیس به عملیات موجب فریب طرف دیگر معامله تعریف شده است (ماده ۴۳۸). کلمه «عملیات» ظهور در افعال مادی دارد و دلالت آن بر صرف الفاظ و اقوال مستلزم دلیل است. به نظر میرسد باید از این ظهور مانند فرانسویان دست کشید و یا گفت ماده مربوط درصدد بیان تمام مصادیق تدلیس نبوده است و یا واژه عملیات را آنچنان گسترده و وسیع تفسیر کرد که هر نوع عمل و قول همراه با فریبکاری را در ذیل آن جای داد. بیدلیل نیست که برخی از بزرگان صریحاً گفتهاند عملیات ممکن است گفتار باشد.[۱۲۰۰]
در حقوق انگلستان، تدلیس نوعاً در قالب مصادیق زبانی و گفتاری دنبال می شود و تحت عباراتی مانند اظهارات دروغین و توصیف خلاف واقع (تدلیس)[۱۲۰۱]و سوء بیان[۱۲۰۲] مطرح میگردد و عملیات مادی نیز به تبع تدلیس گفتاری بحث می شود. این درحالی است که درحقوق فرانسه، که البته حقوق ما بیتأثیر ازآن نبوده است، تدلیس نوعاً تحت مصادیق مادی و فعلی که از واژه «مانور»[۱۲۰۳] مستبط است بحث می شود و البته مصادیق گفتاری تدلیس هم به تبع مصادیق فعلی مورد بررسی قرار میگیرند.[۱۲۰۴] ازاینرو در این مبحث و نیز مبحث آتی برخلاف معمول تحقیق، ما ابتدا به حقوق انگلیس و سپس به حقوق فرانسه میپردازیم.
در نظام حقوقی انگلیس اگر یک طرف با تکیه به صحبتهای طرف دیگر درخصوص برخی واقعیتهای مهم قرارداد وارد قرارداد شود و آن صحبتها نادرست باشد، طرف نخست علیالقاعده بهخاطر توصیف خلاف واقع حق جبران خسارت و جلوگیری از این وضعیت را دارد. این حق که او بهخاطر توصیف خلاف واقع از قرارداد اجتناب کند علیالقاعده برای وی وجود دارد، حداقل اگر او فوری اقدام کند. در این خصوص فرقی ندارد که طرف دیگر در بیان توصیف خلاف واقع از روی تقلّب رفتار کرده باشد و یا از روی غفلت و یا اساساً بیگناه باشد. در یک معنا میتوان گفت همه پرونده های مربوط به توصیف خلاف واقع، پرونده های سوء تفاهم و برداشت نادرست[۱۲۰۵] نیز تلقّی میشوند.[۱۲۰۶] این امر تا حد زیادی در حقوق سایر کشورهای اروپایی هم صادق است.[۱۲۰۷] نکته شایان ذکر این است که در حقوق انگلستان اظهارات خلاف واقع فراتر از نظریه عیوب اراده در اعتبار قرارداد تأثیر دارد. درواقع در این حقوق حتی اگر موضوع مورد اشتباه در اثر توصیف خلاف واقع از جمله مسائل مربوط به قرارداد باشد که بر حسب اشتباه نمی توانند در اعتبار قرارداد تأثیرگذار باشند، قانون حق ابطال چنین قراردادی را به ذینفع میدهد. علاوهبراین حتی اگر ابطال قرارداد بهخاطر وجود حق ثالث متعذر گردد و امکان نداشته باشد،[۱۲۰۸] فرد اغواشده صرفاً اگر بتواند اثبات کند که قرارداد بهخاطر اشتباه بدون اثر است، می تواند از یک وسیله جبران ضرر مؤثر برخوردار باشد.[۱۲۰۹]
هیچ یک از این دو حکم در حقوق ما پذیرفته نیست. چراکه اگر قرارداد بر اساس عیب اراده باطل و یا قابل فسخ نباشد، صِرف توصیف خلاف واقع هم، چنین حقی به ذینفع نمیدهد. از طرف دیگر اگر قرارداد بر اساس عیوب اراده باطل باشد، هیچ توجیهی ولو رعایت حق ثالث نمیتواند مانع بطلان و یا حق فسخ ذینفع گردد. جبران خسارت از باب مسؤولیت مدنی نیز یکی از آثار توصیف خلاف واقع میباشد. درواقع یکی از حوزه های تلاقی مسؤولیت قراردادی و مسؤولیت مدنی همین مورد است.[۱۲۱۰] حق ابطال بهخاطر توصیف خلاف واقع علاوهبر فرض بالا در سه حالت دیگر نیز از بین میرود. ۱) به دلیل مرور زمان؛ دعوی «Leaf v. International Galleries»[۱۲۱۱] ۲) در جایی که باز گرداندن وضعیت قبلی امکان ندارد؛ دعوای «Clarke v. Dickson»[۱۲۱۲] ۳) آنجا که طرف متضرر بهرغم اطلاع از حق خود مبنی بر ابطال قرارداد، آنرا تأیید می کند؛ دعوای «Long v. loyd»[۱۲۱۳] و «Peyment v. Lanjani».[۱۲۱۴] امکان مرتفع ساختن اثر توصیف خلاف واقع (ابطال)، در این سه مورد منطقی است و در حقوق ما نیز با اندکی تفاوت قابل قبول است.
از آنجا که توصیف خلاف واقع دارای قانون خاصی در حقوق انگلستان میباشد[۱۲۱۵] و این امر بخشهای متعددی را به خود اختصاص داده است، در این مختصر تنها به این نکته اشاره میکنیم که در دسترس قرار داشتن حق مطالبه خسارت به دلیل توصیف خلاف واقع، موضوع پیچیدهای است و پاسخ آن بستگی به ماهیت توصیف خلاف واقع دارد.[۱۲۱۶]
در حقوق فرانسه چنانکه دیدیم عدم صداقت یا دروغ طرف دیگر به قربانی اشتباه اجازه میدهد از ماده ۱۱۱۶ ق. م بهرهمند شود. استناد به ماده ۱۱۱۶ ق. م تنها یک اختیار است و ذینفع می تواند به ماده ۱۱۱۰ ق. م نیز استناد جوید. امکان استناد به ماده ۱۱۱۰ در موارد دروغ و عدم صداقت چنانکه گذشت بهمعنای بیفایده بودن ماده ۱۱۱۶ ق. م نیست بلکه از جمله از باب تسهیل اثبات اشتباه و اساسی بودن مورد اشتباه و نیز جبران خسارت مفید فایده میباشد.[۱۲۱۷]
بااینحال باید توجه داشته باشیم که حتی اگر بطلان بر اساس ماده ۱۱۱۰ ق. م (و نه ماده ۱۱۱۶ق. م) صادر شده باشد تکلیف به جبران ضرر، درصورت اثبات رابطه سببیت میان ضرر و فعل طرف دیگر، لزوماً مقتضی دروغ و تدلیس نیست؛ بلکه همچنانکه دیوان عالی فرانسه در رأیی محکومیت به جبران خسارت ناشی از کتمان کاری طرف دیگر را مبتنی بر مسؤولیت پیش قراردادی توصیف کرده است و لزوم جبران خسارت آنرا به ماده ۱۳۸۲ ق. م[۱۲۱۸] مستند کرده است،[۱۲۱۹] میتوان جبران ضرر را اعم از موارد تدلیس و دروغ و غیرآنها دانست.
شعبه سوم مدنی دیوان عالی فرانسه در سال ۱۹۷۰ مقرر کرده است که «صرف دروغ بودن امری که به اعمال فیزیکی مستند باشد می تواند تدلیس تلقّی شود». به طورکلی هر دروغی تدلیس محسوب نمی شود. برخی اظهارات خلاف واقع به طور معمول قابل تسامح هستند. مبالغه در توصیف صفات نیز تدلیس قابل برخورد محسوب نمی شود؛ چراکه چنین اظهارات خلاف واقعی، نه ضرر تلقّی میشوند و نه در اراده تأثیر میگذارند.[۱۲۲۰] از تعبیر اخیر میتوان چنین استنباط کرد که دروغ اگر در اراده مؤثر باشد و یا سبب ضرر طرف دیگر گردد دارای ضمانت اجرای بطلان نسبی است. این درحالی است که در حقوق ما دروغ مانند بقیه مصادیق تدلیس چنانکه دیدیم نمیتواند فراتر از عیوب اراده مؤثر باشد. تمامی مباحث مربوط به تدلیس در سه نظام حقوقی و اختلافهای میان این سه نظام درخصوص توصیف خلاف واقع و دروغی که رنگ تدلیس به خود میگیرد، قابل تطبیق است.
مبحث سوم: سکوت
اگر دروغ خلاف واقع (که سوء نیّت در آن وجود داشته باشد) بتواند تدلیس تلقّی شود، در اطلاق عنوان تدلیس بر سکوت و کتمان[۱۲۲۱] ولو آنکه با سوء نیّت همراه باشد، باید اندکی جانب احتیاط را داشت. چراکه اصولاً هیچ تکلیفی برای بیان و اعلام همه حقایق وجود ندارد و به قول معروف هر راست نباید گفت، جز راست نباید گفت. البته اگر بتوان بهنحوی تعهد به اعلام را اثبات کرد، مسأله متفاوت خواهد بود. بیدلیل نیست که برخی اساتید سکوت در مقام بیان را هم تدلیس شمردهاند.[۱۲۲۲] هرگاه یک طرف معامله بر طبق قرارداد یا به موجب قانون[۱۲۲۳] و یا به طورکلی به هر دلیلی[۱۲۲۴] موظف به انشای برخی اطلاعات لازم برای طرف دیگر باشد و سکوت کند چنین سکوتی تدلیس تلقّی می شود. برخی دیگر از نویسندگان دائره این تکلیف را بهدرستی تا حد یک تکلیف اخلاقی گسترش داده و اعلام کرده اند تمایل عمومی بر این است که حسن نیّت در قراردادها ایجاب می کند که فروشنده عیوب پنهانی را به خریدار اعلام کند و… .[۱۲۲۵]
البته باید دانست مسأله چندان آسان نیست. از طرفی لزوم رعایت حسن نیّت و اخلاق قراردادی مستلزم این است که متعاملین مهر سکوت را بشکنند و صیانت از هنجارهای اخلاقی را وظیفه خود بدانند والا به مصداق مثل معروف «چو بینی که نابینا و چاه است اگر خاموش بنشینی گناه است» شایسته ندامت و سرزنش میباشند. از طرف دیگر الزام به اعلام، منجر به تزلزل در معاملات میگردد؛ چراکه در این صورت هر فردی کوتاهی و سهلانگاری خود در کشف عیوب و حفظ منافع خود را بر دوش طرف دیگر می اندازد که چرا او منرا به این مسأله دلالت نکرد؟!. وانگهی حقوق و اخلاق دو حیطه و قلمروی کاملاً مستقل دارند و نمی توان تکالیف هر یک از این دو حیطه را برای دیگری دیکته کرد؛ خصوصاً آنکه بدانیم لااقل در حقوق قاعده اخلاقی مانند حقوق فرانسه در جعل احکام نمیتواند مستقل عمل کند. علاوهبراین درصورت شک در لزوم چنین تکلیفی (تکلیف به اعلام) اصل بر عدم وجود و لزوم چنین تکلیفی میباشد. درهرحال باید میان مصالح مختلف بهنحو مسالمتآمیزی جمع کرد. در حقوق انگلستان حقوقدانان میگویند قاعده کلی این است که صرف سکوت[۱۲۲۶] تدلیس محسوب نمی شود. انشاء نکردن یک واقعیت مهم که می تواند ذهن طرف دیگر قرارداد را تحت تأثیر قرار دهد حق ابطال قرارداد را به ارمغان نمیآورد، حتی اگر این بدیهی باشد که متعاقد دارای عقیده نادرستی بوده که بهوسیله افشای حقیقت آن عقیده نادرست برطرف میشده است. سکوت ضمنی درخصوص فردی که خود دچار فریب شده است، هیچ مسؤولیت قانونیی را ایجاد نمیکند مگر آنکه منجر به یک تدلیس مثبت و فعال[۱۲۲۷] و یا رفتار گمراهکننده ای گردد. این قاعده کلی که سکوت منجر به هیچ مسؤولیت قانونی نمیگردد، منحصر به قرارداد بیع نمی باشد بلکه بهعنوان مثال همچنان که در پرونده «Turner v. Green»[۱۲۲۸] تصمیم گرفته شد که سکوت وکیل زمینه کافی برای خودداری از تحصیل حکم اجرای عین تعهد نمی باشد، در موضوعات دیگر نیز مجری است.[۱۲۲۹] بااینحال در حقوق انگلستان این قاعده کلی به مصداق «ما من عام الّا وقد خُصّ» هم در حوزه کامانلا و هم در حیطه قوانین موضوعه دارای استثنائاتی میباشد؛ در این رابطه بهطورخاص میتوان به قراردادهای با حسن نیّت[۱۲۳۰] مانند قراردادهای بیمه اشاره کرد.[۱۲۳۱] بااینحال باید دانست بهرغم وجود این استثناء و استثنائات دیگر،[۱۲۳۲] در حقوق انگلستان بنا به دلایل متعددی از جمله اصل «اخطار به مشتری»[۱۲۳۳] که یک قاعده کلی در حقوق قراردادها میباشد یک طرف قرارداد ملزم به انشاء همه مسائل مهم مربوط به قرارداد نمی باشد، ولو آنکه این مسائل مهم در قرارداد تأثیر داشته باشد و یا تنها در اختیار همین طرف قرارداد باشد.[۱۲۳۴]
بهنظر میرسد در حقوق انگلستان تجارت و رونق بازار مهمترین دغدغه اندیشمندان تلقّی می شود، دغدغهای که اخلاق را در قالب و هیأتی متفاوت از اخلاق معروف (مستحسن) میپسندد. اخلاق مطلوب انگلیسی حمایت از مظلوم و ناآگاه را به نفع زرنگ بودن و رونق بازار به کناری رها می کند.
این درحالی است که در حقوق فرانسه اخلاق چهره مطلوبتری به خود گرفته است. در حقوق فرانسه تا قبل از سال ۱۹۵۸ صرف سکوت و کتمان سببی برای بطلان تلقّی نمیشد.[۱۲۳۵] ولیکن بعد از سال ۱۹۵۸ سکوت به شرط آنکه اراده را تحت تأثیر قرار دهد، بهعنوان تدلیس شناخته می شود. بر این اساس کتمان میتوانست منجر به اشتباه و بالطبع حسب ماده ۱۱۱۰ قانون مدنی باعث بطلان قرارداد گردد. بعد از این، رویه قضایی به سمتی رفت که سکوت دیگر بهراحتی میتوانست تدلیس تلقی شود.[۱۲۳۶] بیشک این رویکرد در راستای احترام گذاشتن بیشتر به اصل حسن نیّت اتخاذ شد.[۱۲۳۷]
چنانکه میبینیم میان حقوق فرانسه و انگلستان در این خصوص اختلاف فاحشی وجود دارد. این اختلاف ناشی از رویکرد کلان در دو نظام حقوقی میباشد. بااینحال باید توجه داشته باشیم در حقوق ما بهرغم اینکه میتوانیم سکوت را بهعنوان تدلیس بپذیریم ولیکن سکوت بهمانند تدلیس تنها در حیطه نظریه عیوب اراده می تواند در اعتبار قراردادها تأثیرگذار باشد. بنابراین سکوت یک طرف (که بهمعنای واقعی کلمه می تواند یک فعل غیر اخلاقی باشد)، نمیتواند خارج از نظریه عیوب اراده تأثیرگذار باشد. اما فارغ از این بحث، میباید به اختلاف نظر فقها درخصوص لزوم اعلام و انشاء اطلاعات قراردادی و به ویژه عیوب کالا اشاره کرد.
گروهی مانند شیخ طوسی و علّامه حلّی معتقدند که فروشنده میباید عیوب کالا را به خریدار اعلام دارد، چه این عیوب آشکار باشد و چه پنهان، در غیر این صورت مرتکب تدلیس شده است.[۱۲۳۸] برخی دیگر مانند صاحب ریاض گفتهاند حتی اگر احراز عیب برای خریدار ممکن نباشد، فروشنده ملزم به اعلام عیوب نیست و سکوتش نیز تدلیس بهحساب نمیآید.[۱۲۳۹] در مقابل این دو نظر که یکی افراط و دیگری تفریط بهحساب می آید نظر سومی بیان شده است که به نظر میرسد از اعتدال لازم برخوردار است. این نظر که در فقه از شهرت بیشتری برخوردار است میگوید فروشنده تنها درخصوص عیوب مخفی ملزم به افشا میباشد و درصورت خودداری فروشنده از اعلام چنین عیوبی خریدار خیار تدلیس خواهد داشت.[۱۲۴۰]
مبحث چهارم: تقصیر طرف دیگر
چنانکه گذشت مفهوم تقصیر نسبت به تدلیس و مصادیق آن بهلحاظ اخلاقی از مذمّت کمتری برخوردار است. اگرچه تقصیر هم می تواند عمدی باشد و مانند تدلیس مذموم تلقّی گردد ولیکن نوعاً وقتی سخن از تقصیر طرف دیگر می شود مراد تقصیر غیر عمدی است.
اگر رفتار یک طرف، بدون وجود سوء نیّت، موجب فریب و اشتباه طرف دیگر شود، دادگاه می تواند با در نظر گرفتن اوضاع و احوال حکم به فسخ قرارداد به نفع فرد اشتباهکننده بدهد و در عرض این فسخ قرارداد، امکان مطالبه خسارت را برای طرف دیگر فراهم آورد.[۱۲۴۱] این حکم مربوطه به جایی است که رفتار موجب فریب و اشتباه، رفتار همراه با تقصیر نباشد، چراکه در غیر این صورت توجیه امکان مطالبه خسارت بهنفع فردی که خود مرتکب تقصیر شده است، دشوار است. در بسیاری از نظامهای حقوقی پذیرفته شده است که اگر طرف قرارداد میدانسته یا میتوانسته بداند که طرف دیگر متعاقب یک اشتباه وارد قرارداد شده است، استحقاق هیچ گونه حمایتی را بهخاطر اعتمادش بر نفوذ آن قرارداد ندارد.[۱۲۴۲] بر این اساس اگر طرف اشتباهکننده، مرتکب تقصیر گردد، حداقل اثر این تقصیر این است که از طرف قانونگذار مورد حمایت نمی باشد.
از طرف دیگر اگر فردی بدون هیچ تقصیری وارد قرارداد شود، درحالیکه رفتار فرد اشتباهکننده شکبرانگیز و یا همراه با تقصیر باشد، گفته شده است که بطلان قرارداد با اصل انصاف برخورد پیدا میکند و اصولاً این برخلاف حسن نیّت میباشد که فردی از غفلتش بهرهمند گردد.[۱۲۴۳] در چنین مواردی در حقوق فرانسه، که اشتباه نتیجه خطا و تقصیر خود اشتباهکننده میباشد، اجماع دکترین بر این منعقد شده است که خود او مسؤول اشتباه خود میباشد.[۱۲۴۴] در مجموعه کتابهایی که آراء قضایی را در برمیگیرد تنها یک رأی وجود دارد که به صورت واقعی مسؤولیت قربانی ضرر را در نظر میگیرد و برایش ضمانت اجرا تعیین کرده است.[۱۲۴۵] درواقع با رد درخواست بطلان از خواهان بطلان، خواهانی که اشتباهش غیر قابل بخشش ارزیابی شده است، او مورد مجازات قرار میگیرد.[۱۲۴۶]
در حقوق ما تقصیر فرد اشتباهکننده در عالم ثبوت هیچ تأثیری در حکم اشتباه وی ندارد؛ چراکه قواعد اراده فارغ از تقصیر و یا احیاناً سوء نیّت طرفین وجود دارند. بیدلیل نیست برخی اساتید غفلت و تقصیر فرد اشتباهکننده را مانع تأثیر تدلیس طرف دیگر ندانستهاند.[۱۲۴۷] بااینحال در عالم اثبات باید بهسان فرانسویان، طرفی که در حفظ منافع خود مرتکب تقصیر و بالمآل اشتباه شده است را با دیده انکار و تردید نگریست و عرصه را بر او تنگ کرد. در حقوق ما تقصیر هر یک از طرفین اگر موجب اشتباه گردد، باید بطلان و فسخ قرارداد را بهعنوان اثر اشتباه تعقیب کرد و البته اگر در پی بطلان یا فسخ ضرری وارد گردد، فرد متضرر میتواند حسب قواعد مسؤولیت مدنی به فرد مقصر رجوع کند و این قاعده برای هر دو طرف قرارداد (فرد اشتباهکننده و طرف او) قابل اعمال است.
فصل چهارم: نظریههای دیگر
در فصول سهگانه قبل به سه مبنای اصلی نظریه اشتباه پرداختیم. در این فصل نظریهها و آراء دیگری که بهعنوان مبنای اشتباه در منابع پراکنده مرتبط، معرفی شدهاند را مورد واکاوی قرار میدهیم. این نظریهها از آنجا که فارغ از سه نظریه و مبنای قبلی به طور مستقل طرح شدهاند و زاویه دیدی جدید با رویکردی متفاوت پیشنهاد میکنند، جالب توجه است. از طرف دیگر از آنجا که این نظریهها نتوانستهاند بهسان سه نظریه نخست از جامعیت لازم برخوردار باشند قهراً در مرتبه نازلتری میباید مورد بحث و بررسی قرار بگیرند. این فصل مشتمل بر شش گفتار میباشد. در پنج گفتار نخست به ترتیب به نظریه لاضرر (گفتار نخست)، نظریه ساوینی (گفتار دوم)، نظریه ایرینگ (گفتار سوم)، تقدم اشاره یا وصف (گفتار چهارم) و نظریه جهت (گفتار پنجم) میپردازیم. در آخرین گفتار، گفتار ششم، مصلحتهای مختلفی که در زمینه اشتباه مورد توجه و اشاره محققین بوده است و بهتنهایی صلاحیت اکتساب یک گفتار مستقل را نداشتهاند، تحت عنوان مصلحتهای گوناگون مورد بررسی قرار دادهایم. پیشاپیش باید خاطر نشان کرد بهخاطر طولانی شدن این بخش و محدودیتهای موجود، بهرغم میل باطنی از تفصیل و عمیق شدن در این شش گفتار محروم هستیم.
گفتار نخست: لاضرر
لزوم جبران ضرر یک اصل و قاعده بدیهی و جهانی میباشد. در وجود چنین اصلی هیچ انکار و اختلافی وجود ندارد. عمده اختلاف بر سر دامنه و شرایط و احکام این اصل میباشد. در حقوق اسلام به تبع قضیه مشهور سَمره بن جُندَب (که با الفاظ مختلف نقل شده است)[۱۲۴۸] پیامبر اکرم (ص) جملهای را میفرمایند که خود مبنای یکی از مبتلا و معتنابهترین اصول حقوقی اسلام میگردد. این کلام ارزشمند عبارت از «لاضرر و لاضرار فی الاسلام» میباشد.[۱۲۴۹]
با استقراء و استقصای کامل در اقوال فقها میتوان به پنج معنای مختلف درخصوص «لاضرر» دست یافت. ۱) تحریم اضرار به غیر ۲) نفی ضرر غیر متدارک ۳) نفی حکم ضرری ۴) نفی حکم ضرری به لسان نفی موضوع ۵) حکومتی بودن نفی ضرر. اشهر این اقوال در میان فقها همان قول سوم میباشد، اگرچه اقوال دیگر نیز قائلان سترگی دارند. مرحوم شیخ مرتضی انصاری با بررسی سه نظر نخست، جانب نظر سوم را گرفتهاند. دو نظر اخیر که به ترتیب از مرحوم آخوند خراسانی و امام خمینی (ره) میباشد، بعد از نظر شیخ مرتضی منعقد گشتهاند.
دامنه بحثهای مربوط به لاضرر بسیار فراخ و گسترده است و تحقیقات فراوانی نیز در این خصوص انجام شده است. در این گفتار برای رعایت اختصار مباحث خود را بر دو محور دنبال میکنیم. نخست همچنانکه کثیری از فقها درخصوص مبنای اغلب خیارات میان لاضرر و شرط ضمنی به بحث و اختلاف پرداختهاند، ما نیز درصددیم تا روشن سازیم آیا مبنای خیاراتی مانند عیب و غبن و مانند آنها لاضرر میباشد و یا شرط ضمنی؟ بدون هیچ تردیدی ثمره این بررسی و ترجیح هر یک از این دو مبنا، در نتایج کلی تحقیق ما تأثیر بسیاری دارد. اگر لاضرر بتواند با برتری بر شرط ضمنی خود را مبنای وحید چنین خیاراتی معرفی کند، نظریه اشتباه حداقل در زمینه اشتباهات موجب فسخ که مبتنی بر نظریه اراده و عیوب آن میباشد، یقیناً دچار ضرر بزرگی میشود.[۱۲۵۰] دوم آنکه باید دید لاضرر در حقوق فرانسه و انگلستان به چه نحو ظهور میکند و منشاء احکام میگردد؟ روشهای جبران خسارت در این دو نظام حقوقی، بهخصوص در نظام حقوقی انگلستان، با حقوق ما متفاوت است و از منظر این تفاوتها بهتر میتوان چهره هر یک از این سه نظام را در مواجهه با لاضرر کشف کرد.
مبحث نخست: لاضرر یا شرط ضمنی بهعنوان مبنای خیاراتی مانند عیب و غبن
قبل از ورود به بحث ذکر چند نکته ضروری است. نخست، صحت و لزوم و بالطبع بطلان و جواز از احکام وضعی عقلیه هستند که شارع از باب ارشاد به تأیید آنها میپردازند.[۱۲۵۱] بنابراین این احکام، احکام شرعی و مجعول ذات باری تعالی مانند حکم لزوم صلاه، صحت وضو و… نمیباشند. تذکار این نکته به ویژه از این حیث مهم است که بدانیم در جعل احکام مربوط به اشتباه مثل صحت و بطلان و لزوم و جواز نباید احتیاط و تقوای حجابی بر سر راه اجتهاد و استخراج احکام صحیح تلقّی شوند.
دوم آنکه یک امر میتواند چند علت داشته باشد. بهلحاظ عقلی هیچ منعی ندارد یک معلول معلّل به دو علت و یا حتی سه و یا بیشتر از آن گردد. نحوه تأثیر چند علت هم میتواند به اشکال مختلف تحقق یابد. گاهی یک علت شرط لازم تحقق معلول است ولیکن بهتنهایی کافی برای ایجاد آن نیست. در این حالت علت و سبب همان شرط در اصطلاح فلاسفه میباشد. هرازگاهی نیز یک علت در عرض علتی دیگر، هم لازم و هم کافی برای تحقق معلول است، مانند برخورد سریع دو وسیله نقلیه سنگین با یک وسیله نقلیه سبک؛ که هر یک از این دو وسیله نقلیه سنگین (علت) برای تحقق معلول (مرگ راننده وسیله سبک) بهتنهایی کافی است. در بحث کشف مبنای خیار نیز میتوان گفت که خیار میتواند دو علت داشته باشد، هم لاضرر و هم شرط ضمنی (عیب اراده). البته در نحوه تعامل این دو علت و اینکه آیا هر یک بهتنهایی کافی برای تحقق خیار هستند جای بحث وجود دارد. بیدلیل نیست برخی از شارحان مکاسب گفتهاند «و کیف کان فیکفی فی اثبات الخیار مجموع ما ذکر من الاجماع المحکی و خبر تلقّی الرکبان و قاعده لاضرر و…».[۱۲۵۲]
چنانکه گفتیم اشهر اقوال درخصوص معنای لاضرر این است که حکم ضرری مرفوع است؛ یعنی حکمی که موجب ضرر میباشد باید برداشته شود. بر این اساس چنانکه قراردادی منعقد شود که لزوم قرارداد بهنحوی باعث ایجاد ضرر برای یکی از متعاملین گردد مانند این که در آن قرارداد میان عوضین تعادل ارزشی و اقتصادی وجود نداشته باشد و یا موضوع معامله عیب داشته باشد و …، قاعده لاضرر با برداشتن حکم لزوم و قهراً ایجاد خیار فسخ این حکم ضرری را از میان برمیدارد. نحوه دلالت لاضرر بر خیار فسخ در بسیاری از خیارات به این نحو تبیین میشود. در میان فقها عدهای به این دلالت اعتقاد دارند و عدهای بر آن خرده گرفتهاند. ما ابتدا دلایل مخالفین این دلالت را میآوریم و سپس به نقد این ادله میپردازیم. ما حصل رد و تأییدها و نقصان و کفایت این ادله به ما این امکان را میدهد که دریابیم آیا لاضرر میتواند مبنای این خیارات باشد؟ و درصورت امکان آیا مبنای وحید چنین خیاراتی است؟ لاضرر چه رابطهای با عیب اراده و تخلّف از شرط ضمنی دارد؟ و… .
-
- برخی از فقها استدلال کرده اند که لاضرر مثبِت حکم نمیباشد و تنها حکم ضرری را نفی میکند و چون ایجاد خیار نوعی جعل حکم است، لذا لاضرر نمیتواند مبنای خیار فسخ باشد.[۱۲۵۳] ایشان همچنین گفتهاند لاضرر احکام ضرری شرع را نفی میکند، درحالیکه صحت و لزوم احکام عقلانی هستند و نه شرعی و شارع صرفاً از باب ارشاد به تأیید این احکام میپردازد.[۱۲۵۴] درخصوص ایراد نخست باید گفت حتی اگر لاضرر را مثبِت حکم ندانیم، لاضرر میتواند مبنای خیار فسخ باشد؛ چراکه لاضرر حکم لزوم را برمیدارد و نتیجه قهری رفع حکم ضرری خیار میباشد و لذا لاضرر نه از باب جعل بلکه از باب رفع باعث ایجاد خیار میگردد. درخصوص ایراد دوم هم باید گفت دلالت لاضرر اعم از احکام تأسیسی و امضائی است و منحصر کردن آن به احکام تأسیسی دلیل میخواهد.
-
- برخی فقهای دیگر با اعتقاد به اینکه مبنای خیاراتی مانند غبن شرط ضمنی میباشد و نه لاضرر،[۱۲۵۵] این ایراد را وارد کردهاند که اگر قرار باشد به لاضرر استناد شود باید حکم به بطلان معامله کرد و نه حکم به خیار فسخ؛ چراکه حکم صحت معامله موجب ضرر میشود و حکم لزوم معامله صرفاً باعث لزوم ضرر میشود و نه ایجاد آن. بنابراین لاضرر باید صحت را که یک حکم ضرری است نفی کند و البته چنین نتیجهای مورد قبول اجماع نمیباشد. وانگهی قاعده لاضرر از باب لطف و امتنان است و بطلان خلاف لطف و امتنان میباشد.[۱۲۵۶] حضرت امام (ره) نیز این ایراد را بر دلالت لاضرر بر خیار فسخ مطرح کردهاند. ایشان میفرمایند «… الظاهر انه لاینفیه لأنه لا دخاله له فی الضرر المعاملی. فان المعامله - لازمه کانت ام غیر لازمه - ضرریه و… ».[۱۲۵۷] سیّد محمد کاظم طباطبایی در پاسخ به این ایراد میگویند اگر درخصوص موضوعی خاص حکم واحدی وجود داشته باشد که آن حکم باعث ضرر گردد، لاضرر آن حکم را رفع میکند. اما اگر دو یا چند حکم وجود داشته باشد که با رفع یکی از آنها ضرر از میان میرود، درصورت وجود ترتیب میان این احکام، لاضرر حکم اخیر را نفی میکند. ایشان میگویند «ان مقتضی القاعده اثبات کل حکم حکم الی أن یصل الی حدّ الضرر». یعنی مقتضای قاعده لاضرر این است که هر حکمی ثابت باقی میماند مگر اینکه به حد ضرر برسد. در این صورت آخرین حکم که منجر به ضرر شده منفی است. جالب این جا است که این شارح مکاسب با دقت فراوان میگوید سبب ضرر صحت قرارداد نیست بلکه یک مرحله عقبتر از آن انشای ایجاب (الایجاب الانشائی) میباشد.[۱۲۵۸]
به نظر ما نیز مقتضای جمع بین ادله حکم به خیار فسخ و نه بطلان است. چراکه اصل صحت و استصحاب و نیز اجماع[۱۲۵۹] از یک طرف و لاضرر از طرف دیگر مستلزم این است که بگوییم با برداشتن لزوم، میان ادله مختلف جمع خواهد شد.
برخی از محققان خواستهاند با تفکیک میان حکم ضرری و معامله ضرری به این ایراد پاسخ دهند. ایشان گفتهاند آنچه نفی شده است حکم ضرری است و نه معامله ضرری؛ چراکه در موارد زیادی مانند هبه، اعراض، ابراء، اسقاط، صلح غیر معوض و… ما شاهد وجود و اعتبار معامله ضرری هستیم.[۱۲۶۰] به نظر میرسد این تفکیک بهرغم جذابیتش اصالت ندارد چراکه اگر مراد از عدم نفی معامله ضرری، عدم نفی صحت معامله باشد، صحت اعم از لزوم و جواز است و نمیتوان گفت معامله ضرری لازم منفی نیست، از طرف دیگر اگر مراد از نفی حکم ضرری، نفی لزوم باشد، معامله صحیح نیز میتواند لازم باشد. وانگهی اگر معامله صحیح لازم نباشد، دیگر ضرری وجود ندارد. درواقع معامله از جهت لازم بودن میتواند ضرری باشد، به این ترتیب وقتی لزوم را از معامله صحیح بگیریم، معامله دیگر ضرری نیست تا بخواهیم میان حکم ضرری و معامله ضرری تفکیک کنیم.
۳) اگر لاضرر مبنای چنین خیاراتی باشد باید با جبران ضرر از جانب طرف دیگر حق فسخ هم مرتفع شود درحالیکه حق فسخ باقی میماند؛ چراکه بهعنوان مثال حتی اگر طرف معامله مابهالتفاوت قیمت را به مغبون بدهد، حق فسخ او زائل نمیشود. برخی فقها در پاسخ به این ایراد گفتهاند مقتضای لاضرر برداشتن حکم ضرری است نه اینکه ضرر به هر طریق ممکن جبران شود. در مانحنفیه این لزوم عقد است که موجب ضرر میشود و لذا با رفع لزوم، مغبون صاحب خیار میشود.[۱۲۶۱] علاوهبراین گفته شده است که معاوضه بین مجموع دو عوض انجام شده است. پس یا باید معاوضه به طور کامل بر هم خورد یا نافذ بماند، استرداد جزئی از عوض با مقتضای معاوضه منافات دارد و ضرری را که به بار آمده است جبران نمیکند. همچنین دادن مال اضافی به مغبون بهمنزله هبه مستقلی است که طبیعت معامله ناشی از غبن را تغییر نمیدهد و بر فرض هم که اعطای غرامت باشد در معامله بیاثر است، چراکه صرف طرفِ معامله شدن با مغبون، بهتنهایی ایجاد ضمان نمیکند تا بگوییم بدین وسیله آن ضمان برطرف میشود.[۱۲۶۲]
داوری میان طرفداران نظریه لاضرر و مخالفان آن کار دشواری است؛ چراکه در دو سوی این اختلاف بزرگان سرشناسی به استدلال پرداختهاند. اما لاجرم باید میان این دو جانب یکی را گرفت چراکه درخصوص چنین مسأله مهمی بیطرف ماندن نه مطلوب و نه ممکن است.
بهنظر میرسد دو ایراد نخست چنانکه پاسخ آن داده شد، وارد نمی باشد ولیکن ایراد سوم خالی از قوت نیست و پاسخهای داده شده به این ایراد هم نمیتواند قابل قبول باشند؛ چراکه وقتی ضرر وارده بهنحوی جبران شود مانند دادن تفاوت قیمت، اصلاح مبیع معیوب و …، دیگر حکم لزوم چنین معاملهای ضرری نمی باشد تا لاضرر بتواند این حکم را بردارد. اگر آنچنان که سیّد محمد کاظم طباطبایی میگوید مقتضای لاضرر برداشتن حکم ضرری است، با جبران خسارت بهنحو دیگر، این حکم ضرری (در مانحنفیه لزوم) دیگر ضرری نمی باشد تا لاضرر آنرا نفی کند. از طرف دیگر چنانکه میدانیم در وجود خیار و رفع لزوم بهرغم جبران خسارت بهنحو دیگر، جای هیچ تردیدی نیست. این استدلال هم که چون معاوضه بین مجموع دو عوض انجام شده، یا باید معاوضه به طور کامل بر هم خورد یا نافذ بماند نیز وارد نیست، چراکه لوازم این کلام توالی فاسد بسیاری دارد. درواقع از راه برهان خلف اگر این کلام را بپذیریم باید بسیاری از خیارات را نفی کرد و این پذیرفتنی نیست. توضیح آنکه در خیار تبعّض صفقه بهعنوان مثال با این استدلال میتوان گفت چون معاوضه بین مجموع دو عوض انجام شده است، پس یا باید معاوضه به طور کامل بر هم خورد (بطلان) و یا نافذ بماند (فقدان خیار)، نتیجهای که هیچ کس آنرا نمیپذیرد.[۱۲۶۳]
وانگهی چه دلیلی وجود دارد که استرداد جزئی از ثمن با مقتضای معاوضه منافات دارد؟ دادن مال اضافی را هم نمی توان یک هبه مستقل دانست چراکه هبه مستقل جهت و علت خاص خود را دارد و پرداختن مابهالتفاوت در غبن و ارائه جزو تسلیم نشده در خیار تبعّض صفقه و مانند آنها جهت و علت خاص خود را دارند. توصیف این موارد به هبه مستقل نوعی انکار مسلمات و واقعیتهای حقوقی است.
با همه احترامی که به قائلین تقدم نظریه لاضرر در این خصوص داریم باید گفت لاضرر شاید حکمت جعل خیار باشد که حتماً هم چنین است ولیکن علت آن نیست. علت خیار غبن، عیب، تبعّض صفقه و تدلیس و همه خیاراتی که بهنوعی در آنها اراده مخدوش شده است همان عیب اراده است. تحلیل فنی و حقوقی اراده و عناصر آن و عیوب وارده به هر یک از اجزاء اراده بر ما حکم می کند که تمامی خیارات مزبور را در چهارچوب عیوب اراده تفسیر کنیم، تفسیری که از اختلاط ملاکها میکاهد و بر قامت پر رمز و راز معاملات جامهای ساده میپوشاند، جامهای که بسیاری از پیچیدگیها را حل می کند و اختلافها را از میان میبرد.
استناد به لاضرر اگرچه در حد یک حکمت و فایده جعل خیار مفید است ولیکن تقوّی آن تا به آنجا که خود را علت جعل خیار بداند نوعی زیادهروی است. چگونه لاضرر می تواند از یک طرف حکم لزوم ضرری را بردارد که در بسیاری از مواقع برداشتن چنین لزومی به ضرر طرف دیگر معامله تمام می شود؟! این ایراد بر نظریه اراده و عیوب آن وارد نیست چراکه نظریه اخیر اصولاً مدعی رفع ضرر نیست و بلکه غایت کمال خود را در صیانت از اراده تعریف کرده است ولو آنکه رسیدن به چنین هدفی به ضرر طرف دیگر تمام شود؛ اما آیا لاضرر می تواند حکمی را به این دلیل که به ضرر یک طرف است بردارد، درحالیکه برداشتن این حکم می تواند به ضرر طرف دیگر باشد؟! حتی اگر ایراد شود همیشه بعد از رفع حکم لزوم بهوسیله لاضرر، طرف دیگر متضرر نمیگردد، نیز باید گفت این ایراد بر خود دلالت لاضرر بر جعل خیار هم وارد است، چراکه همیشه در غبن یا عیب و مانند آن ذیالخیار در حاقّ واقع متضرر نمی شود، این درحالی است که اراده او همیشه از جهت نقصان رضا مخدوش است.
فرم در حال بارگذاری ...
[شنبه 1400-08-08] [ 07:49:00 ب.ظ ]
|